در انتظار نماز میت

این داستان:
در انتظار نماز میت
اين شماره از داستان آخر كار، خيلي نزديك و خيلي معاصر است، يعني قهرمان اين داستان در همين فروردين ماه سال 1389 بدرود حيات گفته و داستاني ديگر را از خود بر جاي گذاشته كه ميتوان بر محور آن نمونهاي ديگر از آخر كار كساني را كه از راه ناصواب ثروتمند ميشوند، به روي كاغذ آورد. اين نمونه را هم با هم ميخوانيم.
* * *
از آنجا كه قرار نيست آخر كار و پايان كار همه كساني كه از راه ناصواب ثروتمند ميشوند يكسان باشد و از آنجا كه هدف نگارنده فقط انعکاس قسمت مرگ اين انسانها از دوران زندگیشان، نيست، بلكه روشهاي زندگي و مسير ثروتمند شدن آنها نيز بيشتر مورد توجه است، در نتيجه براي اين شماره داستان كسي را برگزيدهام كه نتوانست در برابر فشار ثروت مقاومت كند و در نتيجه كارش به آنجا كشيده شد.
«فرخ خان» جواني خوش رو، خوش برخورد، رفيق باز و دوست داشتني بود. از آن تيپ آدم ها كه معمولا كسي در كنارشان احساس خستگي يا غم نميكند و به عبارتي از آنها بود كه دوستانش علاقمند بودند، به هر ترتيبي شده ساعتي از روز را با وي بگذرانند. «فرخخان» يك بازرگان ساده و دست چندم بود. از آن دست آدمهايي كه يك زندگي حرفهاي معمولي دارند و با درآمدي كه اندكي بيش از مخارجشان است، شكرگذار خداوند هستند و دنيا را هم به كام خويش احساس ميكنند.
زندگي فرخ خان كه تقريبا هم سن و سال خودمان هم بود، بدون هرگونه تلاطمي ادامه داشت، تا آن كه ماجراي سهميهبنديهاي دولتي در فاصله سالهاي 62 به بعد مسير تولید پول از راه ناصواب را در زندگي «فرخ خان» هم باز كرد و وي را كه در ابتدا حتا حلال و حرامي هم سرش ميشد، به كام خود كشيد. او ابتدا از خير يكي دو پارتي جنس دولتي كه گرفته بود و ميتوانست آنها را با قیمت چند برابر در بازار آزاد آب كند، گذشته بود و به چند نفر كه به وي توصيه ميكردند كه بابا كسي به كسي نيست، همه دارند جنسها را دولتي ميگيرند و در بازار آزاد ميفروشند و تو چرا اين كار را نميكني، ميگفت كه اولا اين كار گناه است و ثانيا اگر كميتههاي امور صنفي آدم را بگيرند، پدر آدم را در ميآورند.
«فرخ خان» بر همين منوال كار ميكرد تا آن كه روزي دوستي شيطان صفت به نام «مجيد» آمد نزد وي و با او قرار دیداري گذاشت تا با او از جریان یک سلسه معاملات پر آب و نان سخن بگوید. در این قرار ملاقات, مجید با فرخ خان قراری خاص گذاشت و مسوولیت ها را هم خود به گردن گرفت. به اين ترتيب كه قرار شد «فرخ خان» واسطهي تحويل و تحول آهن آلات كارخانه «م.ا» شود و مجيد هم كارهاي قانوني را سر و سامان بدهد، بعد هم دو تا چك سفيد امضاي خودش را نزد فرخ خان بگذارد تا اگر ضرر و زيان و خسارتي وارد شد، «مجيد» آنها را تقبل كند و اگر سود كردند، سودشان را ابتدا با مالک کارخانه "م.ا" به صورت 50-50 و سپس باقیمانده را هم بین خودشان و به همان صورت, تقسيم كنند. تنها ضرر «فرخ خان» هم اين بود که وي ميبايست 50 درصد سهم خود از بابت پرداخت پولهاي پرداختي زيرميزي را تقبل ميكرد. معامله ی بدي نبود و «فرخ خان» كه از همان ايام جواني آدمي سرخوش بود و خوشگذرانيهايش پرهزينه هم بود، فكر كرد كه چه اشكالي دارد تا يك بار، اين نوع درآمد ناسالم را تجربه كند همين لغزش بود كه «فرخ خان» دوست داشتني را به مرور به موجودي منفور، حتا براي خانوادهاش تبديل كرد. اما چگونه؟
پس از آن كه مجيد، نخستين معامله را جوش داد و «فرخ خان» در كمال تعجب ديد كه به سادگي صاحب 60 ميليون تومان پول بيزبان شده (آن هم 60 ميليون تومان سال 65) به ناگاه، تمامي اعتقاداتش را كنار گذاشت و دست در دست مجيد به توليد ثروت از اين راه ادامه داد و طبق پيشبيني «مجيد» هرگز هم دچار مشكلي نشد، نه به دادگاهي رفت، نه جريمهاي داد، نه خسارتي ديد و روز به روز بر ثروتش افزوده شد بي آن كه فكر كند كه ثروتي كه وي از اين طريق جمع كرده، متعلق به ملتي در حال جنگ است و خسارت پولهاي بادآورده وي را چند ميليون نفر از مردمي بايد بدهند كه زير بمبهاي دشمن از اين شهر به آن شهر آواره شدهاند و در دل مسببين اين آورگي و نداريها را نفرين ميكنند.
متاسفم كه نميتوانم به كار اصلي «فرخ خان» اشاره كنم، چون نميخواهم شناخته شود، اما اين را ميدانم كه عملكرد وي مستقيما بر وضع مالي مردمان جنگزده و شهرهاي بمباران شده تاثير منفي ميگذاشت و حاكميت هم بيش از آن درگير مسايل جنگ و ناشي از جنگ بود كه بخواهد يا بتواند عملکرد اين نوع افراد را پيگيري و شناسايي كند.
با پايان يافتن جنگ و كاهش تدريجي سهمیه بندی ها و در نتیجه اختلاف قيمت کالاهای دولتي و آزاد و كالاهاي سهميهاي و همچنين ميزان اين كالاها، «فرخ خان» ثروتي به هم زده و راههاي تازهاي را هم براي ثروت اندوزي آموخته بود. وي دچار سرطان اسكناس شده، اما يكي از انواع آن: او دچار خساست شده بود، اما فقط در مورد همسر و دو فرزندش: يك دختر، يك پسر.
در واقع، «فرخ خان» با دست اندازي بر روي ثروتي كلان، اما ناصواب و حرام، به اين نتيجه رسيده بود كه ميتواند زندگي را با خوشگذراني طي كند. بنابراين يك آپارتمان مجردي تهيه كرده، به همراه منقل و بند و بساط كامل و يك مستخدمه كه وظيفهاش تامين صيغههاي جديد براي او بود. در آپارتمان مجردي فرخ جان، انواع اشربه و مواد مخدر يافت ميشد، اما فقط كنيزكاني كه مستخدمهاش ميآورد، مجاز به استفاده از اين اطعمه و اشربه بودند. با اين روش جديد، «فرخ خان» به مرور دوستان واقعياش را از دست ميداد و همانند وزنش كه به سرعت رو به افزايش گذاشته بود، بر تعداد دشمنانش نيز افزوده ميشد, زیرا عوارض اولیه ی بیماری سرطان اسکناس (یعنی پول نزول دادن به اطرافیان و دوستان گرمابه و گلستان) در او ظاهر شده بود و در اين ميان بزرگترين دشمنان وي همسر و دو فرزندش بودند.
وي فرزند دخترش را مجبور كرده بود كه اگر براي خريد لباس و هرگونه مايحتاجي پول ميخواهد بايستي به عنوان منشي در دفتر خودش كار كند و حقوق بگیرد و اين در حالي بود كه روزانه صدها هزار تومان صرف خوشگذرانيهاي شخصياش ميكرد. فرزند پسر وي وضعي بدتر از خواهرش داشت و مادرشان وضعي بسيار بدتر از هر دو. به عبارتي «فرخ خان» با نشستن بر روي گنجي بادآورده، و برنامهاي تمام نشدني براي خوشگذراني، از يك سو سلامتي و دوستان خود را از دست ميداد و از سوي ديگر نه فقط همسر و فرزندانش را با خود دشمن كرده بود، بلكه از طريق رفتاري مشكوك كه با هر سه نفر آنها داشت، موجب شده بود كه آنها نيز با يكديگر دشمن شوند، مادر، به مرور از فرزندان خود متنفر شده بود و فرزندان به مرور با يكديگر و با مادر خودشان احساس دشمني داشتند و زندگي داخلي «فرخ خان» به جهنمي باورنكردني و كثيف تبديل شده بود.
آنچه هم که باعث شده بود تا فرخ خان اين رفتار جسورانه خود را ادامه دهد و آن را ترك نكند، واقعيتي بود كه هرگز نفهميد. وي كه جثهاي واقعا 160 كيلويي داشت، هرگز نخواست باور كند كه توجه زنان رنگارنگ به اين غول بي شاخ و دم فقط پولي است كه به پاي آنها ميريزد، وگرنه كدام دختر 16 سالهاي است كه با عشقی وصف ناپذیر, خود را تسليم يك چنين غولي كند؟ «فرخ خان» اما باورش شده بود كه همه زنهاي عالم عاشق چشم و ابرو و رفتار و شيرين زبانيهاي او هستند، به جز همسرش كه البته جوانياش را قرباني زندگي بخور و نمير اول ازدواج آنها كرده و دقيقا از زمان ثروتمند شدن «فرخ خان» هيچ بهرهاي از شوهرش نبرده بود.
زندگي «فرخ خان» به همين صورت ادامه داشت تا آن كه در ايام تعطيلات نوروزي سال 1389 تلفنی از سوي يك دوست سابق به همسر «فرخ خان» وي را مطلع كرد كه شوهرش در نيمه شب پنجم فروردين ماه در اثر افراط در استفاده از اطعمه و اشربه دچار ايست قلبي شده و يكي از دوستانش كه همراه وي بوده، صبح با جنازهي سرد شدهي او مواجه شده است.
آنچه كه در مورد اين پايان كار اهميت دارد حادثهاي است كه در روز تدفين «فرخ خان» رخ داد و تكرار آن شايد درس عبرتي براي سايرين باشد.
پس از انتشار خبر مرگ «فرخ خان» تعدادي از دوستان سابق و لاحق «فرخ خان» جنازه غول پيكر او را به تهران انتقال دادند و روز هشتم فروردين روزي بود كه بايستي وي را دفن ميكردند. به قاعده دوستان و تعداد بسيار محدودي از آدمهايي كه تعدادشان هيچ تناسبي با ثروت وي نداشت، منتظر بودند تا جنازه از غسالخانه به محل نماز ميت منتقل شود تا پس از برپايي نماز ميت، فرخ خان را در قطعهاي خاص كه برايش خريده بودند، دفن كنند.
اما، عملكرد «فرخ خان» در طول زندگياش موجب شد كه هنگام قرايت نماز ميت، به ناگاه دو فرزندش در رابطه با بحثی که در مورد تقسیم ارث در همان بهشت زهرا بین آنها در گرفته بود, متلكي بار يكديگر كنند و سپس هر دو فحشي نثار مادرشان كنند و بعد هم هنوز نماز آغاز نشده بدون رعایت حضور مردم و مثلا به رسم حفظ آبروی خودشان و میتی که بر روی زمین منتظر نمازش بود, به شدت بر سر و كول هم بزنند و براي آن که كسي زودتر از ديگري دستش به اموال فرخ خان نرسد، همان جا جنازه پدر و مردمي را كه براي تسليت آمده بودند، رها كرده و هر يك با اتومبيلهاي خود به سرعت بهشت زهرا را ترك كرده و به سمت منزلشان بروند.
يك چنين واقعهاي معمولا در سراسر خاك و تاريخ ايران بينظير است و خواننده هم ممكن است آن را باور نكند. اما آنچه كه به روي كاغذ آمده يك واقعيت بسيار تلخ است كه رخ دادن آن براي آدمي در سطح «فرخ خان» بعيد به نظر ميرسد، اما حاصل عملكرد يك فرد تا كجا ميتواند بد، ظالمانه، وقيح، منفي و غيرقابل تحمل باشد كه تنها بازماندگانش در حركتي غيرقابل تصور- آن هم در فرهنگ ايراني – جنازه همسر و پدر خود را بر روي زمين رها كرده و فرار كنند تا شايد بهرهاي بيشتر از ثروت وانهادهي وي ببرند.
آن روز، دوستان و حاضران باقيمانده, جنازه «فرخ خان» را دفن كردند، يك نفر هم از ميان جمع حاضر شد تا بقيه را به ناهار دعوت كند. سپس ديگر نه مجلس ختمي برگزار شد، نه شب هفت يا چهلمي و نه حتا پس از گذشتن 8 ماه، كسي رفته تا سنگ قبري بر مزار «فرخ خان» بگذارد.
آيا ميتوان باور داشت كه يك چنين عاقبتي، پاسخي اندك براي عامل جمعآوري ثروتي است كه به عدهاي جنگزده تعلق داشته است؟ و آيا هيچ يك از ما ميتوانيم چنين عاقبتي را براي خود بپسنديم؟ اگر نه، چه خوب است كه به گذشته ی خود انديشيده و اگر احساس كرديم كه در آنچه كه امروز داريم، ناآلودگي و سهمی از این و آن وجود دارد، همين امروز با بخشيدن بخشهاي آلودهي زندگي خود به مستمندان، بيماران، خريد جهيزيه، تهيه مسكن براي افراد بيخانمان و بسياري از امور خير ديگر، سعي كنيم آخر كاري قابل تامل و محترمانه براي خود و بازماندگان خود تدارك ببينيم.
این مطلب در شماره ۲۶۶ ماهنامه صنایع پلاستیک )آذرماه ۱۳۸۹( به چاپ سپرده شده است.