جای قلب آنجا نیست

سلام.

مجبور شدم بازهم بنویسم, زیرا به رغم بیماری و تمامی سایر گرفتاری ها, در کشوری که عده ای می توانند در آن 100 میلیارد و 500 میلیارد و 3000 هزار میلیارد نوش جان کنند و آب از آب تکان نخورد و بعد هم به سکوت دعوت شوند, و در کنار آن, عده ای هم (دور از جان شما خواننده ی این مطلب) بایستی از صبح تا شب جان بکنند تا لقمه ای حلال بر سر سفره ی خانواده ببرند, و بنابراین زمان و انگیزه ای را برای اینان باقی نمی گذارد تا بازهم بنویسند و اظهار نظر کنند, بازهم دلم نیامد در رابطه با آخرین پرده از نمایش یا سریال "ستایش" که شب گذشته 29 مهرماه از شبکه سوم سیما پخش شد (و ظاهرا پرده ی منهای آخر این سریال بود) به چند نکته ی دیگر(1) اشاره نکنم. اصلا هم تعجب نکنید, بله, بنده به جای تعقیب زندگی آقای "عدنان" سوپر میلیارد ترکیه ای که در دام دسیسه های چندین و چند زن گرفتار شده و تمامی سریال های مشابه که پخش آنها بقیه ی کارهایی را که مردان و زنان رفاه زده ی ایرانی بلد نیستند به آنان آموزش می دهد, هنوز هم برخی از سریال های وطنی را تعقیب می کنم, که یکی از آنها همین سریال "ستایش" است. این سریال را تعقیب می کنم, زیرا سالهاست در پی تعقیب زندگی کسانی هستم که دچار یک بیماری وحشتناک هستند که بنده عنوان "سرطان اسکناس" را به آن داده ام, و می خواهم بدانم که سلیقه ی تامین بودجه ی "سیما" یی که دایما در حال ظاهر نمایی در رابطه با "معنویات" است, برای تهیه و پخش این نوع سریال های عذاب آوردن روانی, و در همین سریال, برای پایان کار این آقای "حشمت فردوس", یعنی مظهر واقعی کسانی که می خواهند همه چیز و همه کس را با "پول" بخرند (که تعدادشان هم در ایران, قارچ گونه در حال رشد است), چیست؟ فارغ از بند پایانی همین نوشتار, اصولا چند هفته است که با توجه به "آب بستن" های تهیه کننده به این سریال و تلاش برای به سرهم آوردن آن (متاسفانه بازهم با اتکای به باورهای مذهبی مردم), احساس می کنم که تهیه کننده و کارگردان محترم, آن چنان در این قسمت های پایانی برای اتمام و تحویل آن شتابزده شده اند که ساده ترین "گاف" های آنان برای این نگارنده هم که هیچ تخصصی در فیلم و سینما ندارد, کاملا مشهود است. این نظرات را در فرازهای زیر خلاصه کرده ام:

1-     فرمانده ی پاسگاهی در روستایی در شمال غرب تهران (اکبر آباد طالقان, به روایت فیلمنامه نویس) آن چنان پر مشغله است, که ناچار است, سه شیفت کار کند. یک چنین روندی, نه فقط در هیچ یک از روستاهای ایران, بلکه حتا در کلانشهرهایی بزرگ مثل تهران هم معمول نیست. این نوع نمایش از مشغله ی نیروی انتظامی (آن هم در یک روستای وابسته به یک شهر کوچک) معنایی ندارد, جز نمایش بالا بودن میزان جرم در این سرزمین. اما آیا این نمایش , آن هم برای مردمی صلح طلب و آرام و بی سرو صدا مثل مردم طالقان و توابع آن, واقعیت دارد؟ حتما پاسخ منفی است.

2-     زنی را با دو فرزند دستگیر می کنند, و بعد نمایش می دهند که فرمانده ی پاسگاه آنقدر وظیفه شناس است که فقط به خاطر مشکوک شدن به زن مورد اشاره (حتا پس از دیدن مدارک وی – ولو اینکه مدارک جعلی هم باشد), وی را به همراه دو فرزندش در بازداشت نگه می دارد, و به حرف (و جایگاه) یکی از دو بزرگتر (خان) روستا هم توجهی ندارد. آیا هدف, نمایش وظیفه شناسی ماموران نیروی انتظامی است؟ یا نعل وارونه زدن؟ آیا هیچ افسر نگهبانی می تواند در یک روستای کوچک, کسی را که با ارایه ی مدارک, نامی دیگر دارد, آن هم با دو فرزند خردسال, به خاطر دریافت نامه ای از شهر, در بازداشت نگه دارد؟ و آیا اگر این مامور وظیفه شناس به "خان بهادر" می گفت که مثلا این خانمی که میهمان شماست جایی نرود چون مشکوک است, "خان بهادر" وی را فراری می داد؟

3-     افسر نگهبان به خاطر نمایش ارادت و احترام خود به "خان بهادر" – یعنی همان "خان"ی که در سکانس قبلی به وی هشدار داده بود که دوران خان و خان بازی اش تمام شده- به وی اطمینان می دهد که زن بازداشتی میهمان آنهاست. بعد هم یک سرباز وظیفه تایید می کند که فرمانده, اتاقش را به وی (ستایش- قهرمان سراسر ستم دیده ی داستان) داده است. سپس اتاقی که بر روی آن عنوان "نمازخانه" نوشته شده به عنوان بازداشتگاه زن نمایش داده می شود و عجبا که این اتاقی (نمازخانه) ای است که برخلاف رسم مالوف در ایران, نه تصویری بر دیوارهای آن است, نه دعایی و نه اثری از نمایش محل "قبله", بلکه آنچه بیشتر در آن نمایان می شود, یک تختخواب یک نفره است. معنی این چیست؟ آیا جز اینکه آقای فرمانده پاسگاه, نمازخانه را به اتاق خواب خود تبدیل کرده و حالا زن بازداشتی را به همراه دو فرزند خردسال در آن جای داده است؟ آیا به واقع در سراسر این خاک چنین صحنه ای قابل اتفاق است؟

4-     در حالیکه نمایشی از یک افسر بسیار بسیار وظیفه شناس موجب می شود که فرمانده به "پدر بزرگ" فرد بازداشتی (یا قوم و خویش- به روایت فیلمنامه) اجازه ی دیدن وی را ندهد, اما چند ساعت بعد, عروس همان "خان بهادر" اجازه پیدا می کند که با یک سینی غذا (آن هم در آن هاگیر واگیر, با یک پارچ مملو از دوغ محلی) به دیدار زن بازداشتی بیاید. بازهم عجبا که این افسر وظیفه شناس اصلا فکر نکرده که ممکن است کسی بخواهد فرد بازداشتی را مثلا مسموم کند. خب اگر "خان بهادر" اینقدر مورد اعتماد بوده که یا می بایست به وی اجازه ی دیدار با فرد بازداشتی داده می شده که پیرمرد در آن سرما در فضای بیرون نایستد و آبرویش حفظ شود, و یا می گفتند که "خان" این میهمان شما مشکوک است, ببریدش خانه, اما فردا صبح بیاوردیش پاسگاه.

5-     در زمان روایت فیلمنامه اصولا آن مدل جیپی که زیر پای فرمانده پاسگاه بود, در خود تهران هم وجود نداشت, حالا "ده اکبر آباد طالقان" چقدر مهم یا جرم خیز بوده که سرضرب یکی از آخرین مدل های جیپ های نظامی را به آن اختصاص داده اند, خداوند آگاه است و تهیه کننده و کارگردان و مسوولین تصویب بودجه ی شبکه ی سوم!!!؟؟؟

6-     نیز, دزد گیر اتومبیل بنز قدیمی آقای "حشمت فردوس" که فرزندش با آن به پاسگاه می رود, اصولا از نسل دزدگیرهای رایج در دهه ی 80 به بعد است, نه زمان روایت فیلم و بازهم عجبا که وقتی فرزند خشمگین این فرد پولدار میدانی با اتومبیلش وارد پاسگاه می شود, بازهم در آن تاریکی شب و در داخل پاسگاه, دزدگیر را فعال می کند. آیا مردم خوب و صلح طلب و کم جرم و کم مساله ی "طالقان و توابع" آنقدر کارشان خراب است, که در حضور ماموران پاسگاه هم بایستی دزدگیر اتومبیل "آقا" فعال شود؟ و یا واقعا تهیه کننده و کارگردان نظر دیگری داشته و می خواسته اند به سبک ناراضیان آمریکای لاتینی, تامین آتیه کنند؟

7-     و سرانجام اینکه, با آن همه بگیر و ببند, "حجابی", و رعایت آن توسط شخص "ستایش" در سراسر سریال (تا حد رعایت پوشش کامل اسلامی و استفاده از چادر در تمام سکانس ها و حتا در برابر محارم و فرزندان خویش), با ورود فرزند آقای "حشمت فردوس", همه ی ضوابط رعایت حقوق بانوان, و رعایت ضرورت اطلاع قبلی به زنی که به تنهایی در "بازداشت" است, و ذکر یک "یا الله" یا هشداری در هر حد و با هر کلامی, برای ورود به اتاق یک بانوی تنها (که یکی از دیرینه ترین رسوم ایرانیان مسلمان بوده و ربطی هم به هیچ یک از ادوار تاریخ معاصر نداشته و ندارد), ناگهان سه چهارتا مرد گردن کلفت در اتاق وی (اتاق فرمانده, نماز خانه, بازداشتگاه) را باز کرده و وارد می شوند, تا فرزند این میدانی بسیار پولدار وی را شناسایی کند. حالا به ظرایف حقوقی این فرایند هم کاری نداریم.

8-     آنچه تا اینجا نوشته ام, البته مساله ی بنده نیست. فقط قصدم اینست که گوشه ای از این همه دورویی ها را رونمایی کنم. مساله ی اساسی بنده با این بخش از سریال, صحنه ی حمله ی قلبی آقای "حشمت فردوس" است. برای برداشت این صحنه, یا کارگردان از مشورت یک پزشک متخصص استفاده نکرده و یا پزشک مشاور آقای کارگردان از نوع همان همکاران "بهشت زهرا" بوده است. زیرا با همه ی بی تخصصی بنده در امور پزشکی, این را می دانم که آن صحنه ی "لکه" رفتن قهرمان پولدار داستان ستایش در جلوی در اتاق آقای وکیل, حالتی است که در حملات مغزی پیش می آید, نه حملات قلبی. از آن بدتر, صحنه ی تشخیص وضعیت بیمار در بیمارستان است, و آقای پزشکی که البته در این مملکت نمونه های مشابه زیاد دارند. اینکه آقای پزشک با کدام ابزار تشخیص می دهد که وضع بیمار آن چنان خراب است که تا دم در بیمارستان هم نمی رسد, یک موضوع است, چون در بالای سر بیمار فقط یک مانیتور سیاه و سفید وجود داشت که فقط تعداد ضربان قلب را به صورت مجازی نشان می داد, و اینکه آقای کارگردان به هنرمند بسیار پرسابقه اش نیاموخته بود که پدرجان جای قلب و درد قلب آنجا نبود که "حشمت فردوس" مرتبا نشان می داد, موضوعی دیگر. حالا چرا به این موضوع گیر داده ام؟ برای آنکه می دانم, با این نمایش از فردا تا مدتی فقط بخش اورژانس و قلب بیمارستان ها شلوغ شده و عده ای هم در اثر این شلوغی ها جان به جان آفرین تسلیم می کنند. این موضوع یکی از اشتباهات رایج در جامعه ی ماست, که بسیاری از مردم (مثل کارگردان همین سریال) وقتی در سمت چپ و بالای سینه ی خود احساس درد می کنند, با ترس از حمله ی قلبی, دچار استرس های شدید شده و چه بسا پس آنگاه که واقعا دچار حمله ی قلبی واقعی می شوند.


9-     در وضعیتی که آقای پزشک از "حشمت فردوس" توصیف فرمودند, معمولا بیمار دچار عرق ریزی شدید و دردی پرفشار درست در مرکز سینه (محل تقاطع دنده های سمت چپ و راست) و دردهایی پر فشار تر در فک, زیر گلو, شانه ی چپ و یک درد شعاعی در دست چپ است. آقای "حشمت فردوس" هیچ یک از این علایم را نداشت و "داریوش ارجمند" هم آنقدر هنرمند بود و هست که بتواند نقش یک بیمار دچار حمله ی قلبی شدید را بازی کند.

 

آقای تهیه کننده و آقای کارگردان محترم سریال "ستایش", ای کاش می دانستید که, جای قلب آنجا نیست, و مدیر محترم شبکه ی 3, آیا می دانستید که پیش و پس از پخش یک چنین سریالی (اگر قرار است تاثیر مورد نظر شما را بر ذهن بیننده بگذارد), زمانی مناسب برای پخش تبلیغات مشوق ثروتمند شدن, و تبلیغ پوشک های گرانقیمت برای نوزادان پولدار و آگهی های آن چنانی نیست. می دانم که سریال "ستایش" برای شبکه سوم (و لابد) تهیه کننده و باقی عوامل مهم تولید و پخش پولساز بوده, اما بد نیست که شما هم به خاطر میلیون ها انسان زیر خط فقر که مشتری های اصلی سریال های "سیما" یی هستند, اندکی هم به فکر آن چیزی هایی باشید که با پخش این سریال ها به آن تظاهر می کنید.

30 مهرماه 90

 

1- در مورد ستایش پیش از این هم نوشته ام, لطفا به نوشته های پیشین مراجعه فرمایید.